«سراب»

برای شباویز.

آنگاه که هجوم باد صبح، پرده‌ی تاریکی را برمی‌اندازد

آنگاه که دستان نور، تن تاریک و عریان برگ‌ها را به نوازشی به جنبش وامی‌دارند و رود،

تصویر هزاران شاخه‌‌ی بی‌قرار را تا شهرهای دور با خود می‌برد، تا پیرمرد بی‌خواب و خیره به آب را به تماشایی مست کند

تا آواز سر دهد که:

«مژده، مژ‌ده، رسید روز موعود!»

آنگاه که ابرهای سپید در آغوش می‌کشند تن سرد صخره را،

آنگاه که دل‌باختگان شب، معبری برای گریز نمی‌یابند و تو را لعنت می‌کنند،  چراکه نمی‌دانند که تو،

نه مرثیه‌خوان سیاهی و نه فرزند شب بودی،

آنگاه که آخرین تپش نجوایت در سیاهی جنگل طنین می‌کند و دل گمشده‌ای را به امیدی آرام؛

چشمانت را می‌بندی و باز نجوایت، آخرین ذره‌های شب را دنبال می‌کند در حالی‌که می‌گریزند.

تو سخن حق می‌گفتی که؛ این شب نمی‌پاید، این سیاهی نمی‌ماند؛ دل‌خوش دارید، که می‌رسد صبح، که می‌ریزد نور آخر بر سر این پیکرهای خواب‌آلود.

ای شباویز، ای تنها نشان آمدن صبح در جنگل شب؛ ای امید روشنایی؛

آنگاه که پر کشیدی با نور صبح و گریختی از سیاهی چشمان عابران غریب دور،

هیچ‌کس خبر نشد از راز کوتاهی شب، از داستان جنگ قاصد تنهای روز،

مگر پیرمرد بیداری که شنید صدای حق‌حق تو را از فرسنگ‌ها، آنور رود و...

---------

 

پ.ن: شباویز یا مرغ حق؛ معمولاً تمام شب را بی‌حرکت و ساکت روی شاخه‌ها می‌نشیند و هر از گاهی با صدایی لرزان، سکوت شب را می‌شکند. صدای این پرنده طوری است که بعضی از مردم فکر می‌کنند «حق، حق» می‌گوید.

 

  • نظرات [ ۲ ]
Sara Y
۰۶ آبان ۰۰ , ۱۷:۲۲

"

رود،

تصویر هزاران شاخه‌‌ی بی‌قرار را تا شهرهای دور با خود می‌برد،
"
تیکه مورد علاقه ام. 

خیلی قشنگ بود کیا. آخرش بیشتر شبیه شعر شده بود، موزون شده بود و آهنگ داشت. 

پاسخ :

جالب‌ترین بخشش برای خودمم همونجا بود دقیقا.
 ممنونم ازت سارا. 3> چه جالب که به نظرت اینطور اومده؛ راستش خودش داشت اونجوری پیش می‌رفت و موزون شد، منم گفتم که خب بذار همینجوری ادامه‌ پیدا کنه. :))
Winged Deer
۱۰ آبان ۰۰ , ۱۶:۲۸

کیا از خوندنش خیلی زیاد لذت بردم.

از اون متن‌هایی بود که دلم می‌خواست چشم‌هام رو ببندم و کسی برام بخوندش و من با چشم‌های بسته کلمه به کلمه‌ش رو ببینم. بی‌نهایت تصویری بود. و حتی می‌شد لمسش کرد. و شنیدش.

«آنگاه که ابرهای سپید در آغوش می‌کشند تن سرد صخره را...»

تونستم ابرها رو روی تن سردم حس کنم.

چراغ نوشتنت همیشه روشن :)

پاسخ :

واقعاً خیلی خیلی خوشحالم که هم خوشت اومده و هم تونستی تصاویرش رو ببینی و احساس کنی. 
ممنونم ازت غزال، تو همیشه لطف داری بهم. :((
چراغ خودت هم روشن. اون ستاره‌ی اون بالا رو برامون هی روشنش کن. :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آیا همه‌‌ی این‌ها، سرابی بیش نیست؟
Designed By Erfan Powered by Bayan