دیروز برگشتم. حدود ۶ ماه گذشت و دوباره به خونه برگشتم. توی این مدت اتفاقات زیادی رو تجربه کردم. مهمترینهاشون اما، به نظرم تغییرات خلقی و روحیای بود که پشت سر گذاشتم. لحظههایی بود که از فرط تاریکی دلم میخواست محو بشم و لحظههای روشنی بود که دلم میخواست تا من هم جزئی از اون روشنایی بشم. لحظههای شادی رو تجربه کردم که در اوج لحظهی شاد بودنشون، تمام غمهام رو احساس میکردم؛ درست در تهِ همون شادیها. این روزهای آخر هم با رفتن بچهها و خصوصاً یکی از همخونههام، دوباره یادم افتاد که جدایی چقدر میتونه تلخ و سنگین باشه. -شاید یکبار در موردش نوشتم.- با همه اینها، من باز اینجام. همون آدم سابق. درسته تغییر کردم ولی هنوز اسمم همونه و من همون آدمم. دلم برای وبلاگنویسی واقعا تنگ شده. و کلی وبلاگ نخونده اینجا هست که باید بخونم. و چقدر بد که خیلیهایی که بیشتر مینوشتن، الآن خیلی وقته نمینویسن.
فعلا حرف بیشتری نیست. ولی باید یادم بمونه بیشتر سر بزنم اینجا.
- تاریخ : يكشنبه ۲ آبان ۰۰
- ساعت : ۱۶ : ۲۳
- نظرات [ ۴ ]